سال 1390
بسم الله الرحمن الرحیم
امیر الموءمنین امام علی (علیه السلام):هر گاه بر دشمنت دست یافتی عفو وبخشایش را شکرانه این چیرگی قرار ده.
سلام
امیدوارم سال نو را با دل خوش وشادی شروع کرده باشید وبه پایان برسونید این اولین مطلب که در سال ١٣٩٠ می نویسم سال ١٣٨٩ سال خوبی برای ما بود قبل شروع سال90 فکر میکرد سال خیلی خوبی رو پیش رو داریم اما از چند روز قبل شروع سال نو اتفاقاتی افتاد که نمی دونم باید بگم اتفاقهای بدی بودن یا نه چرا که ما آدمها از مصلحت الهی بی خبریم وچه بسیارند اتفاقاتی که ما اونها رو دوست داریم ولی به صلاح ما نیستند و همین طور چیزهایی که نمی پسندیم ولی به نفع ما هستند.ولی به هر حال این اتفاقها باعث شدند تا سال جدید رو با انرژی شروع نکنم.
به هر حال امیدوارم از این به بعدش با اتفاقات وخبرهای خوب دنبال بشه ان شاءالله.
توی این ایام به دیدن اقوام رفتیم ولی ازدست این گل پسر هر خونه ای که می رفتیم مجبور میشدیم بعد از کمی نشستن جمع کنیم وبریم خونه یکی دیگه از اقوام(حتی مزه آجیل وشیرینی هاشون رو هم نفهمیدیم).
گل پسرک ما توی همون چند روز اول عید خوب کاسبی کرد که البته توسط بابا جون ان شاءالله بزودی به خزانه شازده منتقل خواهد شد.
به غیر از عیدی ها محمد علی عزیزم از سوغاتی هم بی نصیب نبود چراکه مامانی ایشون(مامان بابا جون ) به همراه دایی ها وعمه باباجون در چهارمین روز عید از سفر کربلا ودیگر شهرهای زیارتی عراق برگشتند.
تصاویری از محمد علی وسفره هفت سین
محمد علی حدود۴ دقیقه قبل از تحویل سال
سفرهشش سین(بعد از کلی وقت گذاشتن برای چیدن سفره وعکس گرفتن تازه متوجه شدم ساعت نگذاشتم سر سفره آخه دیر وقت بود توی عکس بعدی یه نگاه به ساعت بندازین)
اینم از هفت سین ما(بعد از تحویل سال سفره تا حدودی جمع شد از دست گل پسر موقع چیدن سفره هم پدر وپسر خواب بودن)
سیب گاز زده شده توسط گل پسر عزیزمون
ماهی که نخریدیم به جاش خودم ماهی درست کردم تا سفرمون بدون ماهی نباشه
سبزه (ماش)
روز اول عید (محمد علی ودایی علی)سوار بر سه چرخه رضوان خاتون
قوربون رضوان خاتونم برم وقتی اومد خونه بابایی(پدر بنده)اومد جلوی در اتاق و میگفت خاله جان منم پشت در اتاق دایی علی قایم شده بودم بعد بالحن خاصی از مامانی و مامان جونش پرسیدخاله جان کجاست من از پشت در اومدم بیرون رضوانو میگی همچنین پرید توی بغلمو شروع کرد به خنده ولوسبازی عزیز دل خاله قوربونش برم که عاشق خرمشهره
آقای راننده (راننده ماشین وگاو ابوالفضل برادر زاده عزیزم)البته بابا جون بادیدن علاقه گل پسر به این گاو در به در دنبال این گاوا گشت تا براش یه دونه خرید البته من بهش آدرس دادم خودم هم مغازه رو پیدا کردم
عید دیدنی خونه دایی حسین
تماشای تلویزیون
تقدیم به رضوان خاتون گلم به مناسبت ۵۴ ماهگیش(١١ فروردین) چون عکس جدید ازش نداشتم عکسای تولدش رو فوتوشاپ کردم امیدوارم عزیزدل خاله خوشش بیاد
عزیزم دلم برات یه ذره شده
salam mashalah sal khobi dashteh bashed ba gol pesaretoon bebosedesh
ماشا ا......... چه عكسهاي قشنگي [ماچ]
ما اپيم خوشحال ميشم بياي
سلام الهی قوربونش بره خاله با این تلویزیون تماشا کردنش[بغل]حالش خوب شد؟الهی بمیرم براش حتما ژوست و استخون شده بچم[گریه] عکسهای رضوان خاتونو که دیدم کلی ذوق کردم[هورا] ممنون که 5/4 سالگیش یادت بود[ماچ]و ممنون بابت عکسهای خوشگلش[قلب]از عکسهای آتلیه هم قشنگتر شده بود[قلب][دست]بابا حرفه ای[چشمک][ماچ] ان شاالله محمد علی نازم زود زود خوب بخوب بشه[ماچ] دل ما هم برای دیدنتون یه ذره شده[قلب] محمد علی رو به جام ببوس[ماچ] یه اندازه تمام ظرفیت قلبم دوست دارم[قلب]
[ماچ][ماچ][ماچ]
اپ كرديد خبر بدين ممنون
همراه با لحظه هاي شادي... shadi220.persianblog.ir
سلام سال نو مبارک همیشه درکنارهم شاد وسلامت باشین[گل][گل][گل]
سلام عزیزم سال نو مبارک[خجالت] امیدوارم روزهای خوب و خوشی در انتظارتون باشه[قلب] خیلی عکسها زیبا بود مخصوصا عکس رضوان خاتون عزیز[ماچ][قلب]
http://cyberkids.persianblog.ir/post/24 سلام مامانی ..بدو بیا ...